سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 47315 | بازدیدهای امروز: 22
Just About
یک نامه - دفترچه‏ ی ممنوع ِدلتنگی‏ برای who
یه تیکه سنگ
وقتی نمی توانی زیر باران خیس شوی// آوازی بخوانی// که برگ ها نریزند// قدمی برداری// که ابرها نترسند// وقتی هیچکس از هیچکس نمی پرسد// چه اتفاقی برای تو افتاده است// تبدیل به باد شده ای./
لوگوی وبلاگ

موضوعات
جستجو
اشتراک
 
با عشق به تو
@ 1millionlovemessages.com

یک نامه

 

ملول از ناله ی بلبل مباش ای باغبان...رفتم...

سلام
دلم نمی خواست با نوشتن این نامه شما را ناراحت کنم یا خاطره ی فراموش شده ای را به یادتان بیاورم اما ناگزیر بودم ؛ ناگزیر از خداحافظی...برای آنکه بدانم همه چیز تمام شده...
نگران نباشید این نامه همان "پایان" آخر قصه ها، همان
The End آخر فیلمهاست.چرا می نویسم؟نمی دانم شاید برای اینکه دارم می روم هرچند هفته ها پا به پای نرفتن صبوری کردم...اما زمان رفتن ناگریز فرارسید،رفتنی که شاید بازگشتش از پی نباشد. پس بهتر است پیش از عزیمت آتشی لای خاکسترها نماند مبادا جایی را به آتش بکشد. و به تر آنکه هیچ رد و نشانی به جا نماند. شاید گفتن این حرفها برای شما حالا دیگر بیهوده ترین کار باشد ولی در هر صورت من از به عقب بازگشتن و پشت سر را نگریستن دلگیرم. از جاماندن در گذشته بیزارم.دوست تر دارم آدمی باشم بدون گذشته (چه یک قرن چه یک آن). زیباتراست که آدمی هر روز صبح در رویای خداوند بیدار شود /آغاز کند و شب هنگام در همان رویا به پایان برسد، هر صبح تولدی تازه و هر شب مرگی نو... و به این ترتیب نه گذشته و نه آینده هیچکدام مفهومی نخواهند داشت.
با اینهمه می دانم مرا آدمهایی احاطه کرده اند که تنها حقیقت وجودشان گذشته است...آثار باستانی کشف ناشده... که ملاک قضاوتها و تصمیماتشان نیز گذشته ی درونشان است...و شما هم چنین بودید.البته قصد من قضاوت میان این دو طرز تفکر نیست شما گذشته را حقیقی می دانید و من این آن را. و گمان نکنم هیچکدام ما بر حق یا بر خطا باشیم به تمامی. برای همین به احترام شما بابت روزها و حرفهایی که میانمان گذشت و دیواری بزرگ و ضخیم میان ما کشید از شما عذر بسیار می خواهم. متاسفم بخاطر دیرفهمی ام؛ بخاطر سکوت و فراموشی؛ بخاطر ...همه چیز...مرا ببخشید و فراموش کنید خواهش می کنم. فراموشم کنید تا فراموش کنم...چون درین دنیا هرکس باید فقط خودش را دریابد و نجات دهد. اینجا جای اندیشیدن به دیگری نیست...کسی به فکر کسی نیست...و عشق ناجوانمردانه ترین فریب است؛فریبکارانه ترین هدیه ی ابلیس به آدمی. و افسوس که آدمی همیشه این هدیه را می پذیرد حتی آنزمان که می بیند و می داند که فریبی بیش نیست...و باخت از همینجا آغاز می شود... اما برنده کیست؟برنده کسی ست که فقط و فقط به خودش فکر کند و خودش را دوست بدارد...برنده شما هستید که می گویید من کسی را دوست دارم که مرا دوست داشته باشد، خوشا به حال شما و آنکه شما دوستش می دارید...هه هه هه

اینها که گفتم یا حتی نگفتم و در خودم فرو خوردم درسهای ظالمانه ای بود که بعد از سه دهه زندگی فرا گرفتم و می دانم که ظالمانه تر از اینها را پیش رو خواهم داشت اگر زنده ماندنم طول بکشد بیش از این...و با آنکه به هیچکدام عمل نخواهم کرد و عبرتم نخواهند شد نوشتمشان تا فراموشم نشود؛هرچند نوشتن برای فراموش کردن است نه به خاطر سپردن...
جوابی از شما نگرفتم و دیگر هم نخواهم گرفت و عیبی هم ندارد...چه زیبا جوابم کردید که گفته اند جواب ابلهان خاموشی ست. خوب جوابم را دادید می دانم.

بهتر است این نامه به احترام سکوت زیرکانه ی شما در همینجا تمام شود. برایتان بهترینها را آرزو می کنم و برای باقی دنیا هم.ای کاش که کسی همچون من از آرزوهایش باز نماند...و بافه های آرزو را به دست باد نسپرد.باد میانه بهم زن و پرهیاهو...

دعا کنید اگر بناست زنده ماندن بیهوده ام بیش از این طول بکشد چیزی عوض شود... و بعد بلافاصله فراموشم کنید...اگر تا الان نکرده اید!!!

خیلی منصفانه تر بود جوابی از شما می شنیدم اما نه امکانپذیر بود و نه هست...(نفسی از سر آسودگی به ریه های محترمتان فرستادید می دانم).کسی چه می داند شاید روزی دوباره در رویای خداوند با یکدیگر دیدار کردیم و شاید...شاید دوباره دوستی از سر گرفتیم...نگران نشوید گفتم که شاید!

حالا دیگر خداحافظ...

خداحافظ

همین و تمام.




نویسنده: یه تیکه سنگ
لینک های مرتبط: از هر دری سخنی
چیزی می خواستــی بگـی!؟حرف دل